, نوشته شده توسط: تحریریه کارخونه
feature-top

استیو جابز؛ اسطوره داستانسرایی در دنیای کاروکسب!
 
ارتباط برقرار کردن با سایر انسان ها یکی از بالاترین اَشکال اجتماعی بودن انسان است و هسته اصلی آن داستانسرایی و قصه گویی است. وقتی یکی داستان می گوید، مخاطبانش درگیر آن شده و موج ذهنی آنها با داستانسرا یکی می شود!
در دنیای کاروکسب تا کنون داستانسرا برتر از استیو جابز نیامده است! جابز یک شومن واقعی بود که با اجرای تئاتر گونه؛ و با همان سه پرده که در قلب فیلم های هالیودی می بینیم یعنی مقدمه چینی، تقابل و نتیجه گیری؛ در نحوه معرفی یک محصول جدید تحولی بزرگ ایجاد کرد. 
در پرده اول یک حادثه هیجان انگیز رخ داده و در پرده دوم؛ یک قهرمان جهانی که تقلا می کند با فائق آمدن بر موانع به هدف خود رسیده و در پرده سوم قهرمان داستان بر اشرار پیروز شده و جهان را به جایی بهتر تبدیل می کند! 

حالا برگردیم به 24 ژانویه 1984 یعنی روزی که جابز برای اولین بار "مکینتاش" را معرفی کرد: 
"مقدمه چینی: الان سال 1958 است. آی بی ام شانس خریدن یک شرکت جوان و نوپا که یک تکنولوژی جدید به نام زیروگرافی (زیراکس) اختراع کرده را از دست داده و دو سال بعد شرکت زیراکس متولد شد. آی بی ام برای همیشه از این اتفاق پشیمان است! حالا ده سال بعد است. آی بی ام ایده کامپیوترهای کوچک را رد می کند چرا که معتقد است اینها کوچک تر از آن هستند که بتوانند محاسبات جدی ریز را انجام دهند؛ پس برای کاروکسب شان مهم نیستند!
تقابل: الان سال 1984 است. آی بی ام دنبال قبضه کل بازار است. معامله گران از آینده ی تحت سیطره و کنترل آی بی ام می ترسند. آنها به شکل فزاینده ای به اپل به عنوان تنها نیروی تضمین کننده آزادی آینده ی آنها روی می آورند. از آنجا که آی بی ام همه چیز را برای خود می خواهد، سر تفنگ خود را به سوی آخرین مانع کنترل بازار خود می گیرد: اپل
نتیجه گیری: جابز به سوی مرکز صحنه رفته و از قهرمان پرده برداری می کند؛ اولین مکینتاش. او یک فلاپی دیسک از جیب خود بیرون آورده ، در کامپیوتر وارد کرده و اجازه می دهد مکینتاش برای خودش حرف بزند! با معرفی مکینتاش جهان می بیند چرا 1984 نمی تواند مثل 1984 باشد!"
کارمین گالو

ظاهرا به دلیل همین استعداد ویژه داستانسرایی او بود که پس از اخراج از اپل در سال 1985؛ شرکت پیکسار که ترکیبی از دانش کامپیوتر-انیمیشن و داستان سرایی بود را هدف قرار داد، عمده سهام آنرا خرید و مدیر عامل آن شد و حتی تصمیم گرفت از آن هم پیشی بگیرد! 
"در تابستان 1994 در شرکت نِکست کار می کردم. با دو تا از همکارانم در اتاق استراحت بودیم که جابز وارد شد و از ما پرسید: قدرتمندترین فرد جهان کیست؟ هر کسی پاسخی داد و من هم گفتم: ماندلا چرا که من یک ناظر بین المللی در انتخابات آفریقای جنوبی بوده ام. او با اعتماد بنفس مخصوص خودش گفت: خیر! همه اشتباه می کنید! قدرتمندترین انسان در جهان؛ داستانسرا است! و ادامه داد: قصه گو چشم انداز، ارزش ها و برنامه های تمام نسلی را که قرار است بیاید را تنظیم می کند و دیسنی در کاروکسب قصه گویی دارای انحصار است. یک چیز را می دانید؟ من از این اوضاع مسخره خسته شده ام و می خواهم داستانسرای بعدی جهان باشم...و رفت."
 توماس هیگبِی

در سال 1997 با خریده شدن نکست توسط اپل، جابز مجددا مدیرعامل اپل شد و تا آخرین سال زندگی، با قدرت ویژه داستانسرایی که آنرا به شدت در پیکسار و معرفی محصولات دیسنی تقویت کرده بود و با همین سبک سه مرحله ای به رونمایی از محصولات جدید اپل می پرداخت. تصور کنید در سال 2003 با وجود پدیده هایی بنام نَپستر و کازا که اینترنت را برای تحویل مجانی موزیک معرفی می کردند، ماموریت (غیر ممکن) داشت با معرفی ITUNE مشتریان خود را راضی کند برای هر موزیک 99 سنت پرداخت کنند که البته آنرا با موفقیت تمام به انجام رساند! 

بنابراین سوال اصلی این است: آیا برای معرفی محصول جدید و یا فرصت های سرمایه گذاری و جذب سرمایه گذار (خارجی) داستان جذاب و داستانسرای ماهری داریم که با هوش هیجانی بالا و ارائه تئاترگونه، فصیحانه، فیلسوفانه، جامعه شناسانه و روانشناسانه چشم، گوش، هوش و دل خریداران، مصرف کنندگان، معامله گران و سرمایه گذاران را برباید؟! و داستانش با تحلیل وضع موجود، برای مشکل کنونی و آینده مخاطبان راه حل جایگزین و جذاب ارائه کند!

شرکت هایی که از این حقیقت غفلت می ورزند، توجه خود را صرفا روی ارائه (پرزنتیشن) های خشک، بی روح و پر از گراف، اعداد و ارقام متمرکز می کنند. ارائه کننده نه در ابتدای جلسه توان و یا بهتر است بگوییم جرات جوک و داستان کوتاه گفتن دارد تا جلسه را گرم کرده و ارتباط برقرار کند و نه در حین ارائه می تواند با قدم زدن از تریبون و لپ تاپ دور شده و با مخاطبان ارتباط برقرار کند!
امیرعباس زینت بخش

دیدگاه دیگران

افزودن دیدگاه